سپهبد علی صیاد شیرازی
۲۳
خرداد۱۳۲۳-۲۱
فروردین۱۳۷۸ فرمانده اسبق نیروی
زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران و
عضو شورای عالی دفاع بودهاست. او متولد روستای کبودگنبد شهرستان درگز استان
خراسان رضوی است. وی یکی از فرماندهان جنگ ایران و عراق بود. صیاد شیرازی پس از ۳۲ سال خدمت در یگانهای
مختلف نیروی زمینی ارتش در تهران و
مقابل درب منزلش، به دست نیروهای مسلح سازمان مجاهدین خلق، ترور شد.
مراسم تدفین او با حضور سید علی خامنهای، فرمانده کل قوا و جمعی از فرماندهان یگانهای مختلف نیروهای مسلح ایران و مردم
برگزار شد.
زندگی شخصی
تولد
علی صیادشیرازی در سال ۱۳۲۳ در شهرستان درگز شهرستان درگز از توابع استان خراسان رضوی متولد شد مادرش شهربانو و پدرش زیاد نام داشت. مادرش اهل انارک از توابع نایین و پدرش، که از عشایر قشقایی بود، به استخدام ژاندارمری در آمد و سپس به ارتش منتقل شد. او به همراه پدر و خانواده، مانند دیگر خانوادههای نظامیان، از شهری به شهری مهاجرت میکرد. شهرهای مشهد، گرگان، شاهرود، آمل، گنبد و سرانجام گرگان محلّ پرورش وی شدند.
تحصیلات
علی صیاد شیرازی، در سال ۱۳۴۰ برای ادامه تحصیل به تهران آمد و سال ششم متوسطه را در تهران گذراند و در سال ۱۳۴۲ موفق به اخذ دیپلم گردید. در سال ۱۳۴۳ در کنکور دانشکده افسری شرکت کرد و پذیرفته شد و سرانجام در مهرماه ۱۳۴۶ در رسته توپخانه دانش آموخته شد و با درجه ستوان دومی وارد ارتش گردید. پس از طی دوره آموزشی در شیراز و اصفهان به لشکر تبریز و سپس لشکر زرهی کرمانشاه منتقل شد.
او در سال ۱۳۵۰ برای گذراندن دوره آموزش زبان انگلیسی به تهران منتقل شد و پس از پایان کلاس به موجب تسلط بالایی که به دست آورده بود، از استادان زبان انگلیسی ارتش شد. ستوان شیرازی زمانی که تصمیم داشت با دختر عموی خود، عفت شجاع، ازدواج کند، با مخالفت ارتش روبرو شد. آنها دلیل اینکار را سابقه مبارزاتی پدر همسر انتخاب وی با حکومت پهلوی مطرح کردند. اما سرانجام در اثر اصرار ستوان شیرازی، ارتش با این ازدواج موافقت کرد.
وی در سال ۱۳۵۲ برای تکمیل تخصصهای توپخانه از طرف ارتش به آمریکا اعزام شد تا دوره هواسنجی بالستیک را بگذراند. او این دوره آموزشی را در شهر فورت سیل در ایالت اوکلاهما، در منطقهای نظامی، با موفقیت طی کرد و پس از گذراندن دوره، با تخصصی جدید به ایران مراجعت کرد.
ارتش برای استفاده از دانش نظامی ستوان، او را در سال ۱۳۵۳ به اصفهان (مرکز توپخانه) منتقل کرد.
مبارزات سیاسی
پیش از انقلاب علی در اصفهان با یافتن دوستان جدید مطالعات مذهبی خود را پی گرفت و شخصیت سیاسی خویش را بارز ساخت و در نامهای که برای سرگرد محمد مهدی کتیبه، یکی از افسران مذهبی، ارسال کرد این جمله را نوشت: در مورد برنامههای مذهبی بحمدالله پیش میرویم مخصوصاً در آن قسمت که میدانید. این جمله حساسیت ضد اطلاعات را برانگیخت و از آن پس وی تحت مراقبت قرار گرفت. آنها پس از تحقیق و مراقبت متوالی، او را متعصب مذهبی معرفی کردند و مراقبت از وی را شدت بخشیدند.
سروان صیاد در اواخر حکومت پهلوی به دلیل این که در بین افسران، ضدیت با حکومت وقت میکرد و از مخالفان حکومت پهلوی بود، ضد اطلاعات از قرار دادن جنگ افزار در اختیار وی ممانعت کرد و اعلام نمود که از واگذاری مشاغل حساس به او خودداری شود. سرانجام سروان در ۱۹ بهمن دستگیر و زندانی شد و در آستانه پیروزی انقلاب، در بهمن ۱۳۵۷ آزاد شد.
بعد از انقلاب صیاد شیرازی پس از پیروزی انقلاب با رحیم صفوی و شخصی به نام احمد سالک آشنا میشود و با یکدیگر از پادگانهای اصفهان حفاظت میکنند.
مسئولیتها
وی پس از پیروزی انقلاب ایران، در بحبوحهٔ غائله سال ۱۳۵۸ ضد انقلاب در کردستان، به فرماندهی عملیات شمال غرب کشور برگزیده شد و در نبردهای کردستان به همراه دکتر مصطفی چمران نقش مهمی ایفا نمود.
پس از حوادث کردستان،
صیاد با درجه سرگردی به همراه رحیم صفوی به غرب اعزام میگردد. و با همکاری ارتش و سپاه سنندج را
فتح میکنند. این عملیات در کردستان موجب میگردد تا با درجه سرهنگی به فرماندهی عملیات غرب منصوب
گردد. اختلافات سرهنگ علی صیاد شیرازی با بنی صدر موجب خلع دو درجه و برکناری صیاد شیرازی میگردد.
پس از خلع بنی صدر، با حضور محمدعلی رجایی در سمت ریاست جمهوری، صیادشیرازی بار دیگر با دریافت دو درجه،
به ارتش بازگشت و
برای پایان دادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه، قرارگاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش تحت
عنوان قرارگاه حمزه سیدالشهداء را راه اندازی کرد
سرهنگ با تأسیس قرارگاه حمزه سیدالشهداء لشکرهای ۶۴ ارومیه و ۲۸ کردستان و تیپ ۲۳ هوابرد و تیپ ۳۰ گرگان، شهرهای بوکان و اشنویه را آزاد کرد.
پس از کشته شدن سرلشکر ولی الله فلاحی در ۹ مهر ۱۳۶۰، سرلشکر قاسمعلی ظهیرنژاد فرماندهٔ وقت نیروی زمینی به سمت رییس ستاد مشترک ارتش منصوب شد و صیاد شیرازی (با درجه سرهنگی) به درخواست اکبر هاشمی رفسنجانی، رییس شورای عالی دفاع و با حکم آیتالله خمینی به عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش منصوب شد.
او با مشارکت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در عملیات طریق القدس، فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، مسلمبنعقیل، مطلعالفجر، محرم، والفجر۱، ۲، ۳، ۴، ۸، ۹، عملیات خیبر و بدر و قادر شرکت نمود و پیروزیهای بزرگی را برای ایران به ارمغان آورد. سرهنگ علی صیاد شیرازی در مرداد سال ۱۳۶۵ از فرماندهی نیروی زمینی استعفا داد و با پیشنهاد سید علی خامنهای و تصویب سید روحالله خمینی به سمت «نمایندگی رهبری در شورای عالی دفاع» منصوب شد.
او در تیر ماه ۱۳۶۵ با پیشنهاد سید علی خامنهای به فرمان فرمانده کل قوا به عضویت شورای عالی دفاع منصوب شد و در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۶ به درجه سرتیپی ارتقاء یافت. سرتیپ صیاد شیرازی در سال ۱۳۶۷ در عملیات مرصاد که در خلال آن مرزهای غربی ایران مورد هجوم مجاهدین خلق قرار گرفته بود، با طراحی عملیاتی تحت عنوان عملیات مرصاد نیروهای متجاوز را شکست داد.
در مهر ۱۳۶۸، بنابه درخواست رئیس ستاد کل نیروهایمسلح، و با موافقت و حکم فرماندهی کلقوا به سمت معاونت بازرسی ستاد کل نیروهایمسلح و در شهریور ۱۳۷۲ به سمت جانشین رئیس ستاد کل نیروهایمسلح منصوب شد. او پنج روز قبل مرگ در ۱۶ فروردین ۱۳۷۸ همزمان با عید غدیر از سوی فرمانده کل قوا به درجه سرلشکری ارتقا پیدا کرد که این درجه مجدداً پس از کشته شدن وی به سپهبدی ارتقا یافت.
ترور
صیاد شیرازی در بامداد ۲۱ فروردین ۱۳۷۸ به وسیله عوامل مسلح مجاهدین خلق در پوشش رفتگر، مقابل درب منزل مسکونیاش واقع در تهران و در برابر دیدگان فرزندش کشته شد. در مراسمی با حضوررهبر انقلاب سیدعلی خامنهای و مقامات لشکری و کشوری و جمع کثیری از دوستدارانش، علی صیاد شیرازی در قطعه ۲۹ بهشت زهرا دفن شد.
پس از ترور
سرلشکر رحیم صفوی فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یازده سال پس از ترور صیاد شیرازی در مراسمی که جهت بزرگداشت وی در نظر گرفته شده بود با بیان اینکه دستور ترور صیاد شیرازی از جانب صدام به مجاهدین داده شد، گفت:
سپاه پاسداران در همان سال اول شهادت صیاد شیرازی با طرحریزی عملیاتی، بیش از هزار گلوله توپ و موشک به مقرهای منافقین در خاک عراق شلیک کرد. وی تصریح کرد: بدون شک دستور به شهادت رساندن صیاد شیرازی از یک رده بالاتر به منافقین داده شد و شخص صدام این دستور را به منافقین داد تا شهید صیاد شیرازی را به شهادت برسانند.
به تلافی این ترور در یک روز تمام مقرهای منافقین از پادگان اشرف گرفته تا العماره را با شلیک بیش از هزار موشک و گلوله توپخانه برد بلند، منهدم و تلفاتی را به آنها وارد شد. به دنبال این عملیات عراق واکنش شدیدی از خود نشان نداد و تنها به گله مختصری بسنده کرد.
منبع:http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%B5%DB%8C%D8%A7%D8%AF_%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2%DB%8C
هشت سال جنگ تحمیلی با اجرای عملیات مرصاد و انهدام منافقین پایان شیرینی داشت. عملیات مرصاد آخرین عملیات رزمی ایران در هشت سال دفاع مقدس بود که با فرماندهی شهید سپهبد صیاد شیرازی درس تلخی به دشمن داد.
به گزارش گروه ویژه دفاع مقدس باشگاه خبرنگاران ؛ هفته دفاع مقدس با یادی از اسطورههای مقاومت و سرو قامتان تاریخ ایران زمین یاد و خاطره سرداران سرافراز اسلام در دلها زنده میشود و رشادتهای فرماندهان غیور و با اخلاص در دفاع از خاک میهن بازگویی میشود.
پس از اجرای موفقیتآمیز عملیات ثامنالأئمه، جمعی از فرماندهان عالی رتبه نظامی از جمله سرتیپ فلاحی جانشین ستاد مشترک ارتش، سرهنگ فکوری فرمانده نیروی هوایی، سرهنگ نامجوی وزیر دفاع، سرگرد یوسف کلاهدوز، قائم مقام عملیاتی سپاه پاسداران و محمد جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر، در حالی که با یک فروند هواپیمای سی130 از خوزستان به تهران باز میگشتند در اثر سانحه سقوط هواپیما به شهادت رسیدند.
با شهادت فرماندهان عالی رتبه، تغییراتی در کادر بالای ارتش بوجود آمد و با انتصاب سرتیپ ظهیرنژاد فرمانده وقت نیروهای زمینی به ریاست ستاد مشترک، سرهنگ توپخانه علی صیاد شیرازی به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد.
وی در مهر ماه سال 1360 به پیشنهاد رئیس شورای عالی دفاع از سوی امام خمینی(ره) به فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی منصوب شد که در این منصب، فرماندهی نیروهای ارتش اسلام در عملیاتهای پیروزمند ثامنالائمه، طریقالقدس، فتحالمبین و بیتالمقدس را بر عهده داشت؛ عملیاتی که سرنوشت جبهههای اسلام علیه کفر را به پیروزی رقم زد و روند جنگ تحمیلی را در مسیر پیروزی ارتش اسلام قرار داد.
فرمانده لایق نیروی زمینی ارتش، پس از حدود 5 سال انجام وظیفه در مسئولیت خطیر فوق در تیر ماه سال 1365 از سمت خود استعفا داد و بلافاصله با پیشنهاد آیت اللهالعظمی خامنهای- ریاست جمهوری وقت- و تصویب رهبر فقید انقلاب به سمت نمایندگی حضرت امام(ره) در شورای عالی دفاع منصوب شد.
در روز 18 اردیبهشت ماه 1366 به همراه تعداد دیگری از فرماندهان ارتش با پیشنهاد رئیس شورای عالی دفاع و موافقت امام (ره) به درجه سرتیپی ارتقای مقام یافت.
اگر چه تا پایان جنگ تحمیلی، تنها موضوع جنگ و حضور مستمر و مفید در جبهه در اندیشه صیاد شیرازی دور میزد، اما عمده فعالیت شاخص نظامی او در پایان جنگ و درگیری با ضد انقلاب در عملیات "مرصاد" شکل گرفت. انهدام منافقین و شکست دشمن، فصل شیرینی از پایان هشت سال جنگ بود.
"عملیات مرصاد" آخرین عملیات رزمى جمهورى اسلامى ایران در جنگ تحمیلى هشت ساله است، با این تفاوت این بار نیروهای دشمن از جنس عراقی نبودند، بلکه ایرانیانى بودند که در قالب نیروهاى شبه نظامى موسوم به ارتش آزادى بخش ملى، تحت رهبرى گروهک تروریستی منافقین با حمایت دولت عراق به مرزهاى ایران حمله کرده بودند.
زمینه این عملیات را میتوان در تصور و تحلیل نادرست گروهک منافقین از اوضاع سیاسی نظامی ایران جست. تحلیل آنان بر این بود که پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران را نشان از ضعف و عقب نشینی رزمندگان اسلام و سرخوردگی مردم از جنگ و جدایی مردم از دولت میباشد. آنان بر این اعتقاد بودند که پذیرش قطعنامه از سوی ایران امری غیر ممکن میباشد و تنها در صورتى جمهورى اسلامى قطعنامه را خواهد پذیرفت که به لحاظ سیاسى - نظامى و اقتصادى به بن بست کامل برسد.
ابعاد عملیات منافقین
منافقین بر اساس یک برنامه زمانبندی شده 33 ساعته، در طرح خود برای رسیدن به تهران قصد داشتند با بهره گیری از 25 تیپ طی پنج مرحله، از شهرهای "پل سرذهاب"، "اسلام آباد"، "همدان" و "قزوین" عبور کرده و خود را به تهران برسانند و نظام جمهوری اسلامی را سرنگون سازند.
ستون نظامى منافقین در ساعت 15 و سی دقیقه روز 3 مرداد ماه سال 67 در حمایت کامل ارتش عراق با عبور از مرز در محور "سرپل ذهاب"، حمله خود را از "گردنه پاتاق" به سوى "کرند" آغاز کرده و با پیشروى به سمت "اسلام آباد" این شهر را نیز به تصرف در آوردند. آنگاه تا "گردنه حسن آباد" در شرق شهر "اسلام آباد"، پیش رفتند و براى تجدید سازمان در آنجا مستقر شدند و منتظر شکست مقاومت بازدارنده نیروهاى ایرانى در "تنگه چهارزبر" بودند تا به سوى "کرمانشاه" پیشروى کنند لذا تمام امکانات خود را در پشت این تنگه جمع کرده و آماده شده بودند تا به محض باز شدن راه در مدت کوتاهى شهر "کرمانشاه" را تصرف کنند.
پس از ورود نیروهاى منافقین به "کرند" و "اسلام آباد"، درگیرى تا چند ساعت در شهر ادامه داشت و شمارى از نیروهاى مردمى و سپاه با آنان درگیر بود اما تلاش آنها به دلیل عدم آمادگى بى ثمر بود. منافقین خَلق خوشحال از پیروزی های مقدماتی و در یک اقدام عجولانه راهی "باختران" شده و به خیال باطل خود قصد حرکت به سمت "تهران" و سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران را نمودند. رادیو منافقین با ارسال پیام به مردم "باختران" از آنها خواست که زمینه را برای ورود ارتش به اصطلاح آزادی بخش مهیا سازند و آماده جذب در گردانها و لشکرها باشند.
آغاز عملیات مرصاد
واژه عربی «مرصاد» به معنی کمین است. این نام بخاطر کمین برنامه ریزی شدهای که نیروهای نظامی جمهوری اسلامی ایران انجام داده بودند برای این عملیات در نظر گرفتهشد.
سپهبد شهید علی صیاد شیرازی که در سالهای پایانی جنگ به دلیل تغییر مسئولیت، از خط مقدم دور بود به واسطه لطف خداوند متعال با عنوان نماینده امام(ره) در شورای عالی دفاع، از نزدیک فرماندهی یگانهای هوانیروز و نیروی هوایی و رزمندگان حاضر در منطقه را به عهده گرفت و به همراه خلبانان شجاع هوانیروز و نیروی هوایی، لشکر منافقین و مزدوران صدام را در تنگه "مرصاد" منهدم و تار و مار کرد و تا انهدام کامل به تعقیب آنها پرداخت.
"عملیات مرصاد" در 6روز پنجشنبه، مرداد 1367 با رمز مبارک "یا علی ابن ابیطالب (ع)" و به منظور مقابله با منافقین در منطقه "اسلام آباد" و "کرند" در غرب استان کرمانشاه آغاز گردید.
رزمندگان اسلام در ۳۴ کیلومتری باختران (کرمانشاه)، راه را بر ستونهای منافقین بستند و واحدهای زرهی رزمندگان، طی اقدامی متهورانه، تعداد زیادی از ادوات سنگین زرهی منافقین را هدف قرار داده و به آتش کشیدند.
پس از آزاد سازی شهر "اسلام آباد" و قبل از رسیدن نیروهای خودی به این شهر در ساعت سه نیمه شب، 3 فروند بالگرد ترابری در "کرند" به زمین نشستند و تعدادی از کادرهای منافقین و همچنین "مسعود رجوی" رهبری سازمان و همسرش را از شهر خارج کردند.
سرانجام بعد از 5 روز درگیری آخرین گلولههای شلیک شده در 8 سال دفاع مقدس بر سینه دشمن پر کینه نشست و برگ زرین و افتخار ارزشمند دیگری را برای نیروهای مسلح و مردم این سرزمین رقم زد تا دشمنان قسم خورده بدانند که دفاع از کیان انقلاب اسلامی و مرزهای مقدس جمهوری اسلامی در هر زمان و مکانی مقدور بوده و بیگانگان و مزدوران هیچ جای پایی در ایران نداشته و نخواهند داشت.
در عملیات مرصاد بیش از ۴ هزار و ۸۰۰ نفر از نیروهای منافقین کشتته و زخمی شدند که البته در میان کشته شدگان و اسرا تعداد زیادی از کادرهای سازمان و فرماندهای تیپها نیز وجود داشت و اینچنین عملیات مرصاد، سازمان مجاهدین خلق ایران (گروهک تروریستی منافقین) را به تحمل شکستی استراتژیک و ننگین وادار کرد. پس از پایان عملیات، تنگه چهارزبر، تنگه مرصاد نام گرفت تا یادآور کمینگاهی جهنمی باشد که با عملیات برنامهریزی شده رزمندگان ایرانی، طومار نظامی منافقین را در هم پیچیدند.
عملیات مرصاد از زبان صیاد دلها
"شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم.
.... صبح روز پنج مرداد
عملیات با رمز یا علی(ع) آغاز شد. در تنگه چهار زبر چنان جهنمی برای یاران صدام
برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود.
جاده
به زودی انباشته از ادوات سوخته شد. همزمان با عملیات هوانیروز علاوه بر گروههای
مردمی، تعدادی از لشکرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات
شدند. راه از هر سو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان به سختی میتوانستند
به عقب برگردند. بعضی از آنها به روستاها پناه بردند و بعضیهایشان با خوردن قرص
سیانور به زندگی خود خاتمه داده بودند.
عملیات
که تمام شد در جاده کرمانشاه - اسلام آباد غرب هزاران کشته از آنان به جا مانده
بود. اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتار کرده بودند.
کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند."
این شهید بزرگوار در شهریور ۱۳۷۲ با حکم فرماندهی معظم کل قوا به سمت جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد و سپس در ۱۶ فروردین ۱۳۷۸ همزمان با عید غدیر با حکم مقام معظم فرماندهی کل قوا به درجه سرلشکری ارتقاء یافت.
دشمن از این شکست مفتضحانه کینه به دل گرفت
پس از پیروزی غرور آفرین دلاورمردان رزمنده در مرصاد و پس از ارائه گزارش عملیات توسط شهید علی صیاد شیرازی به امام امت (ره) و مردم شریف ایران اسلامی، کینه برآمده از این شکست مفتضحانه، حنجره کفر را به درد آورده و نقشه خصمانه دیگری را برای فرزندان خلف و صالح کشور اسلامی ایران طرح ریزی کردند.
مسعود رجوی سرکرده گروه منافقین به خاطر تشریح عملیات مرصاد توسط شهید صیاد در تلویزیون کینه شدیدی از وی گرفته بود و سه نفر را مأمور ترور فرمانده ستاد مشترک ارتش ایران کرد.
شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، روز شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۷۸ در حالی که به قصد عزیمت به محل کار خود از منزل، خارج شده بود مورد سوء قصد یکی از اعضای گروهک تروریستی منافقین قرار گرفت و به شدت مجروح شد. اهالی محل که از این حادثه مطلع شده بودند بلافاصله او را به بیمارستان انتقال دادند، اما متأسفانه بر اثر شدت جراحات وارده، تلاش پزشکان برای نجات او بی نتیجه ماند و امیر سرافراز ارتش اسلام پس از عمری مجاهدت در راه خدا به فیض عظیم شهادت نایل آمد.
خبر شهادت سرلشکر علی صیاد شیرازی همه ی ایران را تکان داد. ملت ، به سوگ نشست. پرچم های سیاه بر سر در مساجد آویخته شد. در همه ی شهرها و روستاها به نام شهید علی صیاد شیرازی مراسم برپا شد.
فرازی از پیام مقام معظم رهبری در سوگ شهادت صیاد
شیرازی
در بخشی از پیام مقام معظم
رهبری به مناسبت شهادت صیاد شیرازی آمده است " امیر سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداکار
دین و قرآن، نظامی مؤمن و پارسا و پرهیزکار، سپهبد علی صیاد شیرازی امروز به دست
منافقین مجرم و خونخوار و روسیاه به شهادت رسید.
سرزمینهای
داغ خوزستان و گردنههای برافراشته کردستان، سالها شاهد آمادگی و فداکاری این
انسان پاک نهاد و مصمم و شجاع بوده و جبهه های دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از
خودگذشتگی او حفظ کرده است."
صبح روز 22 فروردین، مردم تهران به نمایندگی از همه ایران، سیاهپوش و مغموم به خیابان ریختند تا قهرمان سال های نبرد را تشییع کنند. ابتدا رهبر انقلاب در ستاد کل نیروهای مسلح بر تابوت فاتحه خوانده و سپس بر سر جنازه یار دیرین خود نشست و بوسه بر تابوت او نهادند.
در طول هشت سال جنگ تحمیلی ایران در مقابل نیمی از ارتش دنیا در پوشش حزب بعث، به شکل قهرمانانهای از مرزهای تاریخی خود دفاع نمود، انقلاب در جنگ صدور یافت، مظلومیت ایران انقلابی در جنگ ثابت شد، پرده از چهره تزویر جهانخواران برداشته شد و دوست از دشمن شناخته شد.
منبع : http://www.yjc.ir/fa/news/4568985
شهید صیاد شیرازی در خاطرات خود میگوید: ساعت 8:30 شب از ستاد کل به من زنگ زدند و گفتند که دشمن از سرپل ذهاب و گردنه پاتاق با سرعت جلو میآید، من گفتم خدایا کدام دشمن از یک محور سرش را انداخته پایین میآید؟!
گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ چند روز از پذیرش قطعنامه ٥٩٨ توسط جمهوری اسلامی ایران گذشته بود که روز پنجم مرداد ماه سال 67 سازمان مجاهدین خلق (منافقین) همراه با ارتش عراق هجوم مشترکی را از طریق سرپل ذهاب به داخل خاک جمهوری اسلامی شروع کردند. منافقین نام این عملیات را «فروغ جاویدان»گذاشتند اما در این عملیات چهار هزار و هشتصد نفر تلفات دادند و در نهایت شکست خوردند.
در این گزارش به مرور خاطرات برخی از حاضرین در این عملیات میپردازیم.
محمود بدرفر (عکاس دفاع مقدس): در کرمانشاه شایعهای بین مردم شدت گرفت که منافقین وارد شهر شدهاند. دیگر هیچکس به هیچکس اعتماد نداشت. در مرصاد با حاتمیکیا بودم. برای روایت فتح فیلم و عکس میگرفتیم.
پس از عملیات با جنازه زنهایی مواجه شدیم که آنچنانی بودند. از چیزهایی که در کنار آنها به جا مانده بود میفهمیدم که ممکن نیست تنها عراق آنها را تجهیز کرده باشد. چون لجستیک ارتش عراق به تنهایی توان چنین کاری را نداشت. حدس ما این بود که عربستان نیز کمکهایی را به آنها کرده است.
کانکسهای بزرگی بود که در آن لباسهای خارجی به وفور یافت میشد. در بین آنها هم حتی زنانی از کشور فرانسه مشاهده میشد. دفترچههای خاطرات و عکس هم فراوان بود. چون به قصد ماندن آمده بودند و همه وسایل خود را همراه داشتند.
اینها را در جنگ ندیده بودیم. بیشتر آنها داخل خانهها مخفی میشدند و نیروهای مردمی اختفای آنها را گزارش میدادند و آنها هم توسط ارتش یا سپاه دستگیر میشدند. منافقین اعمال وحشیانهای مرتکب شدند. آنها وارد بیمارستانی در اسلامآباد شده و تمام مجروحان را در حیاط بیمارستان تیرباران کرده بودند. بیشتر مجروحان از بچههای سپاه بودند.
قاسم کارگر که در زمان عملیات مرصاد فرماندهی گردان مسلم لشگر ٢٧ محمد رسولالله (ص) را عهدهدار بود در خاطرات خود میگوید:
زمانی که منافقین از مرز قصرشیرین وارد خاک جمهوری اسلامی شدند که عملیات غدیر در جنوب در حال انجام بود و بیشتر گردانهای لشگر ٢٧ آنجا بودند. تصمیم گرفته شد که از دوکوهه گردانهایی به سمت منطقه حرکت بکنند که یکی از این گردانها گردان مسلم بنعقیل بود که بنده خادم آن گردان بودم. بنده و سردار کوثری به اتفاق دو دسته از گردان و با دو دستگاه موتورسیکلت و هلیکوپتر به سمت منطقه آمدیم.
نیروهای مردمی تا حدودی توانسته بودند مقابل منافقین بایستند و راه آنان را سد کنند. در این میان اتفاقی که افتاده بود و یکی از امدادهای غیبی الهی شامل حال ما شده بود این که منافقین در حال حرکت از اسلامآباد به کرمانشاه بودند و مردمی که در جاده اسلام آباد - کرمانشاه در حال فرار به سمت کرمانشاه بودند با دیدن خودروهایی که از کرمانشاه به سمت اسلامآباد میرفتند با چراغ زدن و توقف در حال اطلاعرسانی باعث ایجاد ترافیک در مسیر شده بودند و این ترافیک راه منافقین را برای طی مسیر بسته بود.
در آن زمان، ما به اتفاق تعدادی از دوستان در عرض جاده اسلامآباد در نزدیکی یک روستای کوچک با منافقین درگیر شدیم. مردم روستا آنجا را تخلیه کرده بودند. ما به اتفاق دوستان پشت خاکریز نشسته بودیم که دیدیم یک خانمی با چادر مشکی از یکی از این خانهها بیرون آمد.
این دوستی که کنار دست من نشسته بود گفت: قاسم بزنش. گفتم: نه بابا این خودیه. گفت: نه این منافقه، چادر مشکی تنش کرده. گفتم: من نمیزنم. در همین کش و قوسها بود که او زد.
آن روز که عملیات تمام شد ما به کرمانشاه رفتیم و فردای آن روز برای جمع کردن وسایل گردان و احیانا برداشتن پیکرهای شهدا دوباره به منطقه برگشتیم. به آن روستا که رسیدیم متوجه بازگشت مردم روستا شدیم و آنها استقبال گرمی از ما کردند. میخواستند جلوی پای ما گاو و گوسفند بکشند که ما نگذاشتیم. آنها هم با دوغ و آب یخ از ما پذیرایی کردند. در همین حین من از یکی از آنها پرسیدم آیا کسی هم در این جا کشته شده؟ او هم گفت: نه، چون قبل از این که منافقین به این جا برسند ما روستا را تخلیه کرده بودیم.
شهید صیاد شیرازی: به آخر جنگ که رسیده بودیم، چند روز قبل از عملیات مرصاد، دشمن سوءاستفاده کرد و در حالی که تازه قطعنامه 598 شورای امنیت را پذیرفته بودیم، عراقیها سوءاستفاده کردند و ریختند از 14 محور در غرب کشور، آنهایی که با جغرافیا آشنا هستند از تنگ توشابه، بعد پاسگاه هدایت، پاسگاه خسروی، تنگ آب کهنه، تنگ آب نو، نفت شهر، خود سومار، سرنی بیاد به طرف مهران و تا خود مهران حدود 14 محور دشمن آمد حمله کرد و رزمندگان ما را دور زد. ما 40، 50 هزار تا اسیر از آنها داشتیم آنها اسیر از ما کم داشتند یک دفعه تعداد بسیار زیادی اسیر گرفت. خیلی وحشتناک بود. از سوی دیگر دلهای ما را غم گرفته بود، امام هم فرموده بود نجنگید، دیگر تمام شد.
من در خانه بودم که ساعت 8:30 شب از ستاد کل به من زنگ زدند و گفتند که دشمن از سرپل ذهاب و گردنه پاتاق با سرعت جلو میآید، من گفتم خدایا کدام دشمن از یک محور سرش را انداخته پایین میاید؟! این چه جور دشمنی است؟! گفت: ما نمیدانیم، گفت رسیدهاند به کرند و آنجا را هم گرفتند. بعد هم حرکت کرده به سمت اسلام آباد غرب، بعد هم کرمانشاه و همین طور دارد جلو میآید!
این چه دشمنی است؟ ما همچنین دشمنی ندیده بودیم که اینطور از یک جاده سرش را بیندازد پایین و بیاید جلو! گفتند به هر صورت ما نمیرسیم. گفتم: خب حالا شما چه میخواهید؟ گفتند: شما بیایید برویم منطقه. حواسمان پرت شده بود که این دشمن چیست؟ گفتم: فقط به هواپیما بگویید آماده باشد که با هواپیما برویم به طرف کرمانشاه.
در کرمانشاه حالت فوق العادهای بود، مردم از شدت وحشت بیرون از شهر ریخته بودند! جاده کرمانشاه- طاق بستان که تقریباً حالت بلوار دارد، پر از جمعیت بود. ساعت 1:30 شب پاسدارها آمدند وگفتند که ما در اسلام آباد بودیم که دیدیم منافقین آمدند. تازه فهمیدم که اینها منافقین هستند که کرند و اسلام آباد غرب را گرفتند.
یک پادگانی در اسلام آباد بود که ارتشیها آنجا نبودند. منافقین آمده بودند و پادگان ارتش را گرفتند. فرمانده پادگان که سرهنگ بود، مقاومت کرده بود، همانجا اعدامش کرده بودند. منافقین میخواستند به طرف کرمانشاه بیایند اما مردم از اسلام آباد تا کرمانشاه با هروسیلهای که داشتند از تراکتور و ماشین آمده بودند در جاده و راه را بند آورده بودند. اولین کسی که جلوی اینها را گرفت، خود مردم بودند.
دو تا هلیکوپتر کبری و یک هلیکوپتر 214 آماده شدند که با من برای شناسایی برویم و بعد بقیه بیایند. این دو تا کبری را داشتیم؛ خودمان توی هلیکوپتر 214 جلو نشستیم. گفتم: همین جور سر پایین برو جلو ببینیم، این منافقین کجایند. همین طور از روی جاده میرفتیم نگاه میکردیم، مردم سرگردان را میدیدیم. 25 کیلومتر که گذشتیم، رسیدیم به گردنه «چهار زبر» که الان، اسمش را گذاشتهاند «گردنه مرصاد». من یک دفعه دیدم، وضعیت غیرعادی است، با خاک ریز جاده را بستند یک عده پشتش دارند با تفنگ دفاع میکنند. ملائکه و فرشتگان بودند! از کجا آمده بودند؟ کی به آنها مأموریت داده بود؟! معلوم نبود. هلیکوپتر داشت میرفت.
یک دفعه نگاه کردم، مقابل آن طرف خاک ریز، پشت سر هم تانک، خودرو و نفربر همین جور چسبیده و همه معلوم بود مربوط به منافقین است و فشار میآورند تا از این خاکریز رد بشوند. به خلبانها گفتم: دور بزنید وگرنه ما را میزنند. به اینها گفتم: بروید از توی دشت. یعنی از بغل برویم؛ رفتیم از توی دشت از بغل، معلوم شد که حدود 3 تا 4 کیلومتر طول این ستون است.
من کلاه گوشی داشتم. میتوانستم صحبت کنم، به خلبان گفتم: اینها را میبینید؟ اینها دشمنند بروید شروع کنید به زدن تا بقیه هم برسند. خلبانهای دو تا کبریها رفتند به طرف ستون، دیدم هر دویشان برگشتند. من یک دفعه داد و بیدادم بلند شد، گفتم: چرا برگشتید؟ گفت: بابا! ما رفتیم جلو، دیدیم اینها هم خودیاند. چی چی بزنیم اینها را؟! خوب اینها ایرانی بودند، دیگه مشخص بود که ظاهراً مثل خودیها بودند و من هر چه سعی داشتم به آنها بفهمانم که بابا! اینها منافقند، گفتند: نه بابا! خودی را بزنیم! برای ما مسئله دارد؛ فردا دادگاه انقلاب، فلان.
آخر عصبانی شدم، گفتم بنشین زمین. او هم نشست زمین. دیدیم حدوداً 500 متری ستون زرهی نشستهایم و ما هم پیاده شدیم و من هم به خاطر اینکه درجههایم مشخص نشود، از این بادگیرها پوشیده بودم، کلاهم را هم انداخته بودم توی هلیکوپتر. عصبانی بودم، ناراحت که چه جوری به اینها بفهمونم که این دشمن است؟! گفتم: بابا! من با این درجهام مسئولم. آمدم که تو راحت بزنی؛ مسئولیت با منه. گفت: به خدا من میترسم؛ من اگر بزنم، اینها خودی اند، ما را میبرند دادگاه انقلاب. حالا کار خدا را ببینید!
منافقین مثل اینکه متوجه بودند که ما داریم بحث میکنیم راجع به اینکه میخواهیم آنها را بزنیم، سرلوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند. گلوله، 50 متری ما که به زمین خورد، من خوشحال شدم، چون دلیلی آمد که اینها خودی نیستند. گفتم: دیدی خودیها را؟ اینها بچه کرمانشاه بودند، با لهجه کرمانشاهی گفتند: به علی قسم الآن حسابش را میرسیم. سوار هلیکوپتر شدند و رفتند. اولین راکتی که زد، کار خدا بود، اولین راکت خورد به ماشین مهمات شان خود ماشین منفجر شد. بعدهم این گلولهها که داخل بود، مثل آتشفشان میرفت بالا. بعد هم اینها را هر چه میزدند، از این طرف، جایشان سبز میشدند، باز میآمدند.
من دیگه به هلیکوپتر کبری گفتم: بچه ها! شماها بزنید؛ ما بریم به دنبال راه دیگه. چون فقط کافی نبود که از هوا بزنیم، باید کسی را از زمین گیر میآوردیم. ما دیگه رفتیم شناسایی کردیم؛ یک عده در سه راهی روانسر، یک عده در بیستون و فلاکپ، هرچه گردان بود، اینها را با هلیکوپتر سوار میکردیم، دور اینها میچیدیم.
مثل کسی که با چکش میخواهد روی سندان بزند اول آزمایش میکند بعد میزند که درست بخورد. ما دیگر با خیال راحت دور آنها را گرفتیم. محاصره درست کردیم؛ نیروهای سپاه هم از خوزستان بعد از 24 ساعت رسید. نیروهای ارتش هم از محور ایلام آمد. حال باید حساب کنید از گردنه «چهار زبر» تا گردنه حسن آباد، پنج کیلومتر طولش است. همه اینها محاصره شدند ولی هر چه زده بودیم، باز جایش سبز شده بود. بعد از 24 ساعت با لطف خداوند، اینان چه عذابی دیدند.
بعضی از آنها فراری میشدند توی این شیارهای ارتفاعات، که شیارها بسته بود، راه نداشت، هرچه انتظار میکشیدیم، نمیآمدند. میرفتیم دنبال آنها، میدیدیم مردهاند. اینها همه سیانور خوردند، خودشان را کشتند. توی اینها، دخترها مثلاً فرماندهی میکردند. از بیسیمها شنیده میشد: زری، زری! من بگوشم. التماس، درخواست چه بکنند؟ اوضاع برای آنها خراب بود. ما دیدیم اینها هم منهدم شدند.
بعد گفتیم، برویم دنباله اینها را ببندیم که فرار نکنند. باز دوباره دو تا هلیکوپتر کبری گیر آوردیم و یک هلیکوپتر 214، که رفتم به طرف گردنه پاتاق. از اسلام آباد رد میشدم، جاده را نگاه میکردم که ببینم منافقین چگونه رفتوآمد میکنند. دیدیم یک وانتی با سرعت دارد میرود. حقیقتش دلمون نیامد که این یکی از دستمون در برود؛ به خلبان کبری گفتم: از بغل با اون توپت -توپ 20میلی متری خوبی دارند از دو سه کیلومتری خوب میزند- یک رگباری بزن، ترتیبش را بده. گفت: اطاعت میشه. تا آمدم بجنبم، دیدم هلیکوپتر رفته بالای سرش، مثل اینکه میخواهد اینها را بگیرد، من گفتم: «جلو نرو زیرا اگر بروی جلو، میزنندت».
یک دفعه هلیکوپتر را زدند، دیدم هلیکوپتر رفت، خورد به زمین شخم زده. یک دود غلیظی مثل قارچ، بلند شد؛ مثل اینکه دود از کلّه ما بلند شد کهای کاش نگفته بودیم: برو! اشتباه کردم. حالا چکار کنیم؟ خلبان را نجات بدهم، ما را هم میزدند؛ آنجا پر منافق بود به هرصورت، خلبانها را راضی کردم که برویم یک آزمایش کنیم، ببینیم میتوانیم خلبان را نجات بدهیم. دیدیم هلیکوپتر دومی گفت: من توپم کار نمیکند، نمیتوانم پشتیبانی کنم؛ برویم آنجا، میزنند. گفتم: هیچی، اینها که شهید شدند، برویم به طرف ادامه هدف. رفتیم محل را شناسایی کردیم. حدود یکی دو گردان نیرو را من توی گردنه پاتاق پیاده کردم و راه را بر آنها بستم که فرار نکنند. برگشتیم، شب شد. صبح ساعت 8 بود که من توی طاق بستان بودم.
یک دفعه، تلفن زنگ زد؛ فرماندهی هوانیروز گفت: فلان کس! دو تا خلبان پیش من هستند، دو تا خلبانی که دیروز گفتی شهید شدند. گفتم: چی؟ من خودم دیدم شهید شدند! گفت: آنها آمدند. بعد، خودمان را به خلبانها رساندیم. تعریف کردند و گفتند: ما رفتیم آنها را از نزدیک کنترل کنیم، ما را زدند؛ سیستمهای فرمان هلیکوپتر، قفل شد. یعنی دیگه کنترلی نبود. ما فقط با هنر خودمان، زدیم به خاک به صورت سینمال، که سقوط نکنیم.
وقتی زدیم، یک دفعه دیدیم موتور دارد آتش میگیرد ولی ما زنده ایم. هنوز یکی از کابینها باز میشد. لکن کابین دیگری باز نمیشد، قفل شده بود. شیشهاش را شکستیم، آمدیم بیرون، دوتایی از این دود استفاده کردیم و به طرف تپه مقابل فرار کردیم. بعد، منافقین که آمدند، دیدند جایمان خالی است، رد پایمان را دیدند و دیدند که ما داریم پای تپه میرویم. افتادند دنبال ما. بالای تپه رسیدیم. نه اسلحهای داریم نه چیزی. خدایا! (شهادتین را میگفتیم).
کار خدا، یک دفعه دیدیم از طرف ایلام دو تا کبری اصلاً چه جوری شد که یک دفعه آنجا پیدا شدند؟! آمدند به طرف جاده، شروع کردند به زدن اینها و آنها هم پا به فرار گذاشتند. حالا اینها از این طرف فرار میکنند، ما از اون طرف فرار میکنیم. ما هم از فرصت استفاده کردیم به طرف روستاهایی که فکر کردیم داخل آنها، دیگه منافق نیست، رفتیم. بعد، رسیدیم به روستا و خیالمان راحت شد که دیگر نجات پیدا کردیم.
تا رفتیم توی روستا، مردم دور ما را گرفتند. منافقین! منافقین! گفتیم: بابا! ما خودی هستیم؛ ما خلبانیم. گفتند: نه، شما لباس خلبانی پوشیدید و شروع کردند به کتک زدن ما. کار خدا یکی از برادرهای سپاه آنجا پیدا شده، گفته: شما کی را دارید میزنید؟ کارتشان را ببینید. کارتمان را دیدند، گفتند: نه بابا! اینها خلبانند. شروع کردند روبوسی و پذیرایی گرم. صبح هم هلیکوپتر کبری آنجا پیدا شده بود. هلیکوپتر کمیته، ساعت 8 آنها را رسانده بود به محل پایگاه، که آنها را ما حالا دیدیم.
به هرحال خداوند متعال در آخر این روز جنگ یا عملیات «مرصاد» به آن آیه شریفه، عمل کرد. که خداوند در آیه شریفه میفرماید: «با اینها بجنگید، من اینها را به دست شما عذاب میکنم و دلهای مؤمن را شفا میدهم و به شما پیروزی میدهم.» (توبه-14) و نقطه آخر جنگ با پیروزی تمام شد که کثیفترین و خبیثترین دشمنان ما (منافقین) در اینجا به درک واصل شدند و پیروزی نهایی ما، پیروزی عظیمی بود.
وب سایت : پایگاه اطلاع رسانی رجویسم / سال : ۱۳۹۴
« نظرسنجی و فرم گزارش گیری از بازدید موزه دفاع مقدس »
نام و نام خانوادگی: محسن شاهسواری |
رشته تحصیلی: آسیب شناسی اجتماعی |
شماره دانشجویی: 93158011190014 |
تاریخ بازدید: 02/03/94 |
نیمسال اول سال تحصیلی |
1. بازدید از موزه دفاع مقدس بهتر است در کدام دوره زمانی باشد؟
انتهای ترم
2. آیا بازدید از موزه دفاع مقدس توانسته است به دانش و اطلاعات شما بیفزاید؟
تا حدودی
3. بنظر شما کدامیک از موارد زیر در موزه اثر بهتری بر روی بازدید کنندگان دارد؟
شبیه سازی وسایل و صحنه ها به صورت واقعی
4. به نظر شما چه کسی در موزه راوی باشد بهتر است؟
استاد درس
5. آیا بازدید از موزه توانسته است پاسخگوی بخشی از سوالات و ابهامات شما باشد؟
تاحدودی
6. بنظر شما کدام بخش از موزه دفاع مقدس برای شما مفیدتر از بخش های دیگر بود؟
تالار حیرت و حقانیت
7. بنظر شما کدام بخش از موزه دفاع مقدس دارای ضعف می باشد؟
تالار شهادت
8. برای شما گرمای سنگر گرم شیرین تر است یا سنگر سرد؟
سنگر گرم
9. احساس خود را در مورد حضور پرشور و شعور جوانان که جمعیت غالب رزمندگان دفاع مقدس بودند را بنویسید.
آنچه پر واضح است این است که همه اقشار کشور در دفاع مقدس 8 ساله حضور داشتند، زن ومرد، کودک ونوجوان، جوان وپیر، آنها که توان حضور نظامی داشتند در خطوط مقدم و مناطق عملیاتی حاضر می شدند و آنها هم که توان نظامی در خود نمی دیدند در پشت جبهه و در امور غیر نظامی، امدادگری، بهیاری، کمک رسانی و پشتیبانی و...پیشگام بودند.
اما آنچه در این میان حائز اهمیت است حضور جوانان ونوجوانانی است که به فرمان امام خمینی (ره ) وارد عرصه نبرد وجهاد با کفار شدند؛ جوانانی که برای ادای تکلیف سربلندی اسلام وقرآن، ولایت مداری جانشان را در طبق اخلاص نهاده و راهی جبههها شدند.
بسیاری از این نوجوانان وجوانان درس ودانشگاه را رها کرده وبرای انجام تکلیفی که امام خویش بر گردنشان نهاده بود، عاشقانه ایستادند.
امام خمینی (ره ) با دم مسیحائی خود یک بار مردم را در انقلاب به حضور در خیابان ها فرا خواندند واز ظلمت ستمشاهی رهایی بخشیدند و یکبار نیز با همان سخنان دل نشین پدرانه به تمام مردم به ویژه جوانان مملکت فرمان حضور در جبهه ها را دادند واکثر مردم مخصوصا جوانان و نوجوانان هم به این فرمان لبیک گفتند ودر جبهه ها به خاطر دفاع از اسلام و انقلاب حضور یافتند و با فداکاری و ایثار و نثار جان خود از این مرز وبوم کهن محافظت کردن
10. پیشنهاد شما برای بهتر شدن این بازدیدها چیست؟
پیشنهاد بنده این است که در تالارها اگر کمی بیشتر نمایش فیلم گذاشته شود بهتر است چون فیلم ها خیلی بیشتر نمایانگر هستند تا معرفی و نقل قول نفرات و اینکه تبلیغات بسیار کم است اگر تبلیغات بیشتری در مورد موزه شود خیلی بهتر است.